یادداشت

باید بترسند

رفیق ارجمند گلستان و رفیق همراهت گُل کورستان هیروی دلارام‌؛ از شما ترسیدند، تاچ آخرین ضرب دلشان از شما ترسیدند. هم دشمنان و هم نوکران‌شان از شما ترسیدند.

من باید بنویسم و به همگان اطلاع بدهم که در آسمان کشور من ستاره تو تا چه اندازه می‌درخشد، ای گلستان. همچنین چه می‌پروراندی در دل خود و چه آرزوهایی در سر داشتی، ای هیرو.

من باید بنویسم، در هر وجب از خاک کوردستان نام تو را مثل نشانه‌ای راهنما حک کنم ای گلستان، تا که بداند چه کسی را از دست داده است. همچنین هیرو، کلام آلام تو را بازگو نمایم و سردهم‌‌‌‌؛ دل من می‌رنجد، رنج امروز آسمان من است.

من باید بنویسم، که رهپیمایی‌ات ای رفیق گلستان و ای رفیق‌ هیرو برگرفته از بن‌مایه فرشتگان، تا چه اندازه زیبا و آرام بود. همچنین امیدتان در میهن ‌چگونه بود و در هر لحظه چگونه این امید فوران می‌کرد.

من باید بنویسم که دلسوزی و پایبندی تو را به هر چهار بخش از کوردستان، ای گلستان. عزم تاریخی و بی‌باکی‌ات از بن‌مایه مقاومت برگرفته بود و جاری شده بود. همچنین علاقه‌ات به هر کودکی،‌ احساس و موضع‌ تو نسبت به هر زن،‌ ای هیرو.

رفیق ارجمند گلستان و رفیق همراهت گل کورستان هیروی دلارام‌؛ از شما ترسیدند، تا آخرین ضرب دلشان از شما ترسیدند. هم دشمنان و هم نوکران‌شان از شما ترسیدند.

در واقع می‌ترسند از وجود شما.

باید بترسند، از قلم تفکر شما.

باید بترسند، از حیات باکرامت شما که از کرامت یک خلق صیانت می‌کنید.

باید بترسند، از عزم و موضع صیانت اجتماعی شما. صیانت‌تان از موجودیت خویش و اعتقاد به آزادی، از نیروی خودآگاهی و پیشرفت‌تان.

باید بترسند، از هنر حیات زیبا و نیرومند شما.

باید بترسند، از کارهایتان که با عشق و اعتقادی عظیم انجامش می‌دهید. از اشیاق‌تان برا‌ی آینده یک میهن آزاد،‌ بیمناکند.

باید بترسند، از عمرتان که آن را با زیبایی،‌ احساس و نگرش صحیح بافتید. همچنین از رهپیمایی‌تان برای حیات آزاد که در زن نمایان می‌شود، باید سلول به سلول وجودشان در خوف باشد.

باید بترسند، از اینکه چگونه خود را به مبارزه خلق خویش برای شرافت رساندید. این رهپیمایی، انسان‌های دلدار، مدعی و با کرامت را می‌خواست. شخصیت‌تان به مثابه ستارگان بودند، درخشان در آسمان میهن. همچنین باید از این هم در هراس باشند، زیرا شما مصمم‌ترین رهروان بودید.

هیرو در باغچه گلستان رشد نمود و شکوفا شد، گلستان در آغوش خود گل‌های کوهستان‌های کوردستان را می‌پروراند. از هر چشمه این سرزمین، از هر راه سخت این کوهساران، از هر آسمانی که مملو از ستارگان است، از هر آرزو و رویای آزادی، از هر عشق بدون مرز، از هر مادری که از کلام‌سرایی و لالایی خود دور شده است، از هر پدری که تحت سنگینی استخوان‌های پسرش خمیده است، از هر زنی که شعار ‌‌«ژن ژیان آزادی» را فریاد می‌زند، قول و عهدمان به گلستان و هیرو باغچه گلستان غیرقابل بازگشت است. زیرا احقاق روشنایی راه و قلم بودند.

حقیقت دیگر چنین است، چقدر نیرومندانه تا همان اندازه ظرافت...

حقیقت دیگر چنین است، چقدر راستین تا همان اندازه امیدوار...

حقیقت دیگر چنین است، چقدر زیبا تا همان اندازه دشوار...

حقیقت دیگر چنین است، چقدر گذشته تا‌ همان اندازه آینده...

حقیقت دیگر چنین است، چقدر احساس تا همان اندازه نگرش...

حقیقت دیگر چنین است، چقدر هیرو تا همان اندازه گلستانی...