نخستین آپوییهای درسیم
علی حیدر کایتان، عضو شورای اجرایی کجک: «وقتی تصمیم به بازگشت به کوردستان گرفتیم، در درسیم از قبل یک گروهبندی داشتیم. نخستین اعضای گروه در تعطیلات به مناطقی که میرفتند، برای جذب جوانان فعالیت میکردند.»
علی حیدر کایتان، عضو شورای اجرایی کجک: «وقتی تصمیم به بازگشت به کوردستان گرفتیم، در درسیم از قبل یک گروهبندی داشتیم. نخستین اعضای گروه در تعطیلات به مناطقی که میرفتند، برای جذب جوانان فعالیت میکردند.»
در اواخر سال ۱۹۷۵، اگرچه تعدادشان زیاد نبود، اما از نظر کیفیت و ویژگیها، یک گروه پیشرو و یک کادر هستهای در سطح کافی در آنکارا ایجاد شده بود.
ایجاد مشابه گروهبندی آپویی در آنکارا در دیگر شهرهای کوردستان نیز ممکن بود. بنابراین، کاری که باید انجام میشد، انتقال گروه به کوردستان بود. در پایان سال ۱۹۷۵، آپوییها تصمیم به رفتن به کوردستان میگیرند.
دیلوک، سرحد، آمد و الح نخستین شهرهایی هستند که جنبش آپویی در آنها سازماندهی شد. حقی کارَر «لحافش را بر دوش میاندازد» و به آدانا-اسکندرون میرود. سفر کمال پیر، جمیل بایک، مظلوم دوغان، محمد خیری دورموش و دوران کالکان به کوردستان آغاز میشود. علی حیدر کایتان در درسیم است. اما درسیم کمی با دیگر شهرهای کوردستان متفاوت است؛ خاطرات کشتار جمعی هنوز تازه بود و شاهدان زندهای وجود داشتند. در بخش دوم مصاحبه با کایتان، درباره فعالیتهای سازماندهی در درسیم و نخستین آپوییهای درسیم صحبت کردیم.
وقتی از آنکارا به درسیم رفتید، خاطرات کشتار جمعی هنوز تازه بود. شاهدان زنده کشتار جمعی وجود داشتند. جنبش در آنجا چگونه مورد استقبال قرار گرفت؟
باید بگویم که درسیم در راس نخستین مکانهایی قرار دارد که گروه انقلابی ما در آن پایگاه یافت. همانطور که میدانید، ما در پایان سال ۱۹۷۵ به کار سیستماتیک در کوردستان روی آوردیم. اما نخستین پیوستنها در درسیم در پایان سال ۱۹۷۳ رخ داده بود. وقتی تصمیم به بازگشت به کوردستان گرفتیم، در درسیم از قبل یک گروهبندی داشتیم. نخستین اعضای گروه در تعطیلات به مناطقی که میرفتند، برای جذب جوانان فعالیت میکردند. کاری که در درسیم انجام شد نیز همین بود و با این کار موفق شدیم بسیاری از جوانان را به گروه خود جذب کنیم. برخلاف تصور عمومی، جوانان درسیم در همان ابتدا با علاقه زیادی به جنبش نزدیک شدند. مشکل اساسی در اینجا این بود که چپهایی که نتوانسته بودند از شوونیسم اجتماعی عبور کنند، تقریبا تمام جوانان را تحت تاثیر قرار داده بودند.
هرگز نباید فراموش کرد که بخش بسیار مهمی از جمعیت درسیم در آن زمان از افرادی تشکیل شده بود که اسکان اجباری را تجربه کرده بودند. نه فقط چند نفر از آنها، بلکه همه این افراد شاهدان زنده کشتار جمعی بودند. واقعیت طایفهای که من به آن تعلق دارم نیز چنین بود. وقتی دولت ترکیه به اسکان اجباری پایان داد، به جز تعداد معدودی، همه دوباره به سرزمینهای خود بازگشتند و گویی از نو شروع به ساختن زندگی کردند. من آنچه را که پس از این بازگشت از تبعید رخ داد، به نوح و اطرافیانش که پس از طوفان از صفر شروع به بازسازی زندگی کردند، تشبیه میکنم. آیا بدون وابستگی به سرزمینهای اصلی و ریشههای فرهنگی، امکان چنین گرایشی وجود دارد؟ در این افراد یک میهندوستی ریشهدار و وابستگی به ارزشهای خود وجود داشت. خاطرات کشتار جمعی واقعا بسیار تازه بود. موضوع اصلی صحبتهای افرادی که گرد هم میآمدند، رویدادهایی بود که در جریان تَرتَله (نسلکشی) و شرایط تبعید تجربه کرده بودند. من خودم یکی از شاهدان این هستم. هرگز نمیتوانم این صحبتهای مملو از دردهای غیرقابل تصور، غم و اشک را فراموش کنم.
درسیم در سالهای اوج قدرت چپ قرار داشت؛ دلیل دور شدن از «کورد بودن» با وجود حضور چپ را چه میدانید؟
باید وضعیت مراکز شهر و شهرستان را از وضعیت کلی درسیم جدا کرد. این مراکز مکانهایی بودند که خودانکاری در آنها پیشرفت کرده بود. به قول رهبر آپو، مناطقی بودند که فرهنگ سربازخانه در آنها شروع به فعال شدن کرده بود. چپ که وارد منطقه شد، شاید برخلاف میل خود، به توسعه این فرهنگ کمک کرده بود. محدود کردن شدت تاثیر کمالیسم در این مراکز صرفا به فعالیت نهادهای آسیمیلاسیون ناقص خواهد بود. مسئولیت چپ که سیاست انکار و امحا را نادیده گرفت نیز سنگین است. چپ در این زمینه ناخودآگاه به انکار ملی دامن زد، احساسات میهندوستی جوانان را تضعیف کرد و با یک درک پوزیتیویستی به فروپاشی اجتماع خدمت کرد. اهمیت و ارزش تاریخ و میراث را ندید و ناآگاهانه رفتار کرد. از این نظر به سیاست نسلکشی سفید خدمت کرد.
وضعیت در روستاها چگونه بود؟
وضعیت در مناطق روستایی درسیم بسیار متفاوت بود. تاثیر فرهنگ استعماری در آنجا ضعیف بود. حتی آن زمان وقتی از مرکز شهر خارج میشدم و از محله داغ میگذشتم و وارد جاده منتهی به روستای واناریچ میشدم، احساس راحتی میکردم و میگفتم: «سطح استعمار پایین ماند.» هوای بیگانه و خفهکننده مرکز شهر خفهکننده بود. واناریچ روستای رفیق هامیلی یلدرم بود که از نخستین کسانی بود که در منطقه به گروه پیوست. اگرچه جنبههای آشکارا مشکلداری داشت، اما ویژگیهای زندگی دموکراتیک کمونالی حاکم در روستا بود. همبستگی و مشارکت اجتماعی بسیار قوی بود. در واقع، رهبر آپو نیز هنگام رفتن به درسیم، اظهار داشت که «فرهنگ مردم اینجا حتما باید حفظ شود.» بنابراین، اگر پیشرفت مطلوب در درسیم حاصل نشد، باید دلایل آن را نه در جنبههای منفی زمینه اجتماعی آن زمان، بلکه در ناتوانی کادرهایی جستجو کرد که در ابتدا در آنجا فعالیت میکردند. میخواهم بگویم که در این مورد قبل از هر چیز خودم را مسئول میدانم.
سازماندهی در چنین زمینهای دشوار نبود؟
بدون شک ترس بزرگی که به دلیل کشتار جمعی در جامعه رسوخ کرده بود، وجود داشت. مردم از مواجهه با یک کشتار جمعی جدید بسیار میترسیدند. وقتی از هویت کورد و آزادی کوردها صحبت میکردیم، با کسانی هم روبرو میشدیم که میگفتند: «آیا میخواهید یک بار دیگر ما را بشکنید؟» دیگران میپرسیدند: «آیا واقعا باور دارید که این بار موفق خواهید شد؟» انتظار رفتار متفاوت از بازماندگان کشتار جمعی که در معرض ترور کشتار جمعی باورنکردنی قرار گرفته بودند که کوردها را مجبور به فرار از هر آنچه متعلق به خودشان بود میکرد، بستن چشم بر واقعیتهاست. میتوانم بگویم شناخت ظالم در وحشیانهترین شکل خود و در عین حال تجربه یک بیاعتمادی شدید به موفقیت مبارزه با ظالم، روحیه جامعه درسیم در آن دوره را خلاصه میکرد. اشتباه است که این را یک روحیه کاملا منفی ببینیم. وظیفه انقلابیون نیز غلبه بر این روحیه و احیای اشتیاق به زندگی آزاد در جامعه بود. در واقع، حتی یک کار معمولی برای جذب مصممترین عناصر جوانان در حال جستجو به گروه ما کافی بود.
نخستین آپوییهایی که در درسیم سازماندهی شدند چه کسانی بودند؟
علاقه به گروه و دیدگاههای آن به ویژه در میان زنان جوان فوقالعاده بود. اینکه آنها با چنین علاقهای به گروهی که هنوز نامی برای خود انتخاب نکرده بود نزدیک میشدند، نشانگر قدرت جستجوی آنها برای آزادی بود. نماد این زنان البته رفیق سکینه جانسز بود. قبل از رفیق سکینه نیز یک گروه زنان در درسیم تشکیل داده بودیم. حتی بیشترین مشارکت در گروه از سوی زنان بود. یک بار دیگر با اصرار تاکید میکنم: اگر یک رهبری جدی و فهیم وجود داشت و سعی میشد به آرزوهای آنها پاسخ داده شود، میتوانست یک ارتش آزادی عظیم از زنان درسیم تشکیل شود. عظیمه دمیرتاش نیز یکی از این زنان جوان ارزشمند بود و پس از بسه آنوش، افتخار نخستین شهید زن مبارزه ما بودن را به دست آورد. متین تورگوت، حسین اَراوغلو، مراد یوکسل، جلال آشکن، ابراهیم کاپلان، برادران حسن و یوسف کوش، جاهد دایان، آیتَکین توغلوک، حیدر آلپآرسلان، کاظم دمیرتاش و بسیاری دیگر از جوانان انقلابی چهرههای ممتاز مبارز این دوره بودند. باید با احترام فراوان از رفیق موسی کاظم آیدین که مدتی بعد به فعالیتها پیوست، یاد کنم. او پسر عاشق دایمی بود. وقتی از تحولات درسیم مطلع شد، برای اینکه دست خالی نرود، با یکی از رفقایش بانک را زدند، پول را آوردند و به رفقا تحویل دادند و اینگونه به ما پیوست. همه اینها یادگارهای قهرمانی بودند.
نخستین شهید علی دوغان یلدرم بود. در مراسم تشییع جنازه او در درسیم نیز سخنرانی کردید... میتوانید آن لحظه را توصیف کنید؟
رفیق علی دوغان در آنکارا، توزلوچایر به گروه پیوسته بود. رفیق کمال پیر وقتی از وجود جوانانی که در توزلوچایر مقاومت جدی در برابر فاشیستها نشان میدادند مطلع شد، مدرسه را ترک کرد و سعی کرد با آنها ارتباط برقرار کند. رفیق علی دوغان در یک گروه ضد فاشیستی متشکل از جوانان مبارز محله بود. رفیق کمال پیر پس از تلاشهای طولانی موفق شد تمام اعضای این گروه را که رفیق رضا آلتون آن را اداره میکرد، به جنبش ملحق کند. تقریبا همه آنها فرزندان خانوادههای علوی کورد-ترکمن بودند که از کوردستان مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شده بودند. باز هم تقریبا همه آنها مدت کوتاهی بعد در اقدام بازگشت به کوردستان شرکت کردند. بسیاری از این رفقایی که من آنها را با شخصیتهای فعالشان میشناختم، قهرمانانه جنگیدند و به شهادت رسیدند.
رفیق علی دوغان بر اثر اصابت گلوله تصادفی به شدت زخمی شده بود و اگرچه به بیمارستان حاجتتپه منتقل شد، اما نجات نیافت. خانوادهاش پیکرش را برداشتند و از طریق اَرزینگان به درسیم بردند. آن زمان رفیق دوران، کَثیره یلدرم و من نیز به طرف درسیم حرکت کردیم. چون پولمان کافی نبود، فقط توانستیم تا العزیز بلیط بگیریم. کثیره در العزیز آشنایانی داشت. با پولی که او تهیه کرد، به درسیم و از آنجا به پیردوسور رفتیم. تقریبا همزمان با کسانی که پیکر را آورده بودند، به منطقه رسیدیم. اگر اشتباه نکنم، نام روستای علی دوغان مَزرا سوره بود. مراسم تشییع جنازه در آنجا برگزار شد. رفقایی نیز از درسیم و شهرستانهای آن آمده بودند. همچنین مردم محلی نیز مشارکت جدی در مراسم داشتند. رفقا مناسب دیدند که من در مراسم سخنرانی کنم. حتی با اصابت گلوله تصادفی، دادن نخستین شهید گروه معنای بزرگی داشت. مبارزه با پرداخت هزینههای سنگین به سوی پیروزی پیش میرفت. همه ما باید آماده پرداخت هزینه برای این مبارزه باشیم و در صورت لزوم، جان دادن را بپذیریم. فکر میکنم سخنرانیام به زبان ترکی بود، اما شعارهایمان را به گویش کرمانجی زبان کوردی سر دادیم.
وقتی مراسم تشییع جنازه تمام شد، جمعیت پراکنده شد. با رفقایی که در مراسم شرکت کرده بودند، سرپایی صحبت کردیم و آنها را نیز فرستادیم. رفیق دوران، کثیره و من آن شب در روستا ماندیم. مهمان اقوام رفیق علی دوغان شدیم. آنها متوجه شده بودند که من اهل درسیم هستم، اما نمیدانستند از کدام منطقه و از کدام خانواده هستم. درباره طایفه، روستا و خانوادهام پرسیدند و من هم جواب دادم. بین طایفه علی دوغان و طایفه من قبل از سال ۱۹۳۸ درگیریهای جدی رخ داده بود و از هر دو طرف کشته شده بودند. با این حال، ما انتخاب کرده بودیم که با هم رفیق باشیم. فقط من تحت تاثیر این وضعیت قرار نگرفته بودم. مردم آنجا نیز تحت تاثیر جدی قرار داشتند و در این، نشانههای وحدت ملی را که قرار بود ایجاد شود، میدیدند.
رفیق علی دوغان ویژگیهای هنری نیز داشت، ساز مینواخت و شعر میسرود. ما مزارش را ساختیم و این ابیات را از شعر خودش بر سنگ قبرش نوشتیم:
«ما به امید جنگیدیم
و به جنگ مرده دادیم
تا نوزادان تازه متولد شده
دچار استثمار نشوند»
در پایان سال ۷۵ بازگشت به کوردستان آغاز میشود... سال ۷۶ چگونه گذشت؟
سال ۱۹۷۶ سالی بود که در بسیاری از شهرهای کوردستان شروع به کار در میان جوانان کردیم و تحولاتی مطابق انتظارمان حاصل شد. در نشست دَکمَن، رفقایی داشتیم که در تمام شهرهایی که پیشبینی کرده بودیم در آنها فعالیت کنیم، کار میکردند. مبارزه ایدئولوژیک ما علیه شوونیسم اجتماعی و هر نوع ناسیونالیسم مؤثر بود و باعث میشد جوانان به گروه ما گرایش پیدا کنند. بدشانسی ما این بود که بسیار دیرتر از دیگر گروهها وارد کوردستان شدیم. گروههای اصلی شناخته شده جنبش چپ ترکیه قبل از کودتای ۱۲ مارس در کوردستان فعالیت کرده بودند و بخش بزرگی از جوانان را در بسیاری از شهرهای کورد تحت تاثیر خود قرار داده بودند. همین وضعیت برای گروههای ملیگرای بدوی و خرده بورژوای کورد نیز صادق بود. آنها نیز اساسا بر حزب دموکرات کوردستان (پدک) و میراث DDKO تکیه داشتند.
جستجوی ایدئولوژیک و دستیابی به وضوح ایدئولوژیک ویژگی اصلی این دوره بود. تقریبا هر گروهی، اگرچه میگفت بر میراث جنبش جوانان انقلابی تکیه دارد، با انتشار یک روزنامه یا مجله کار خود را آغاز میکرد. از این نظر، هر گروه چپ به نوعی جدید محسوب میشد. بنابراین، این دوره نه تنها برای ما، بلکه تا حدودی برای همه گروهها، دوره مبارزه ایدئولوژیک بود. اگرچه چندان پربار و نتیجهبخش نبود، اما بحثهای ایدئولوژیک بسیار شدید بود. بحثهایی که در مدارس، انجمنها و مکانهایی مانند قهوهخانهها انجام میشد، مخاطبان زیادی را به خود جلب میکرد. مبلغان مؤثر در این روند نقش بزرگی ایفا میکردند. رفقایی مانند کمال پیر و مظلوم دوغان مبلغان قدرتمندی بودند. در جلسات بحث و گفتگوی پرشور، این رفقا با تبلیغات مؤثر خود میتوانستند در یک لحظه مغز و قلب دهها نفر را تسخیر کرده و آنها را به صفوف ما بکشانند. در اواخر سال، در هر منطقهای که فعالیت میکردیم، دیده میشد که یک گروهبندی از نظر کمیتی فراتر از آنچه در آنکارا بود، شکل گرفته است. در شرایط آن روز، کوردستان شاید به یک بیابان خشک و بیجان شبیه بود که هیچ نشانی از زندگی در آن وجود نداشت. اما وقتی بیابان با آب ملاقات میکرد، واحههایی پدید میآمد که نشانه تداوم زندگی بود.
این امر نمیتوانست توجه دولت ترکیه و نیروهای عمیق آن را که بر انکار و امحای کوردها بنا شده بود، جلب نکند. حملات به گروه به تدریج افزایش مییافت. عوامل تحریککننده در کار بودند. نیروهای شوونیست اجتماعی، بدوی و خرده بورژوای ملیگرا برای از بین بردن زمینه مبارزه ایدئولوژیک به خشونت متوسل میشدند. پشت این حملات دولت عمیق و دستگاههای جنگ ویژه قرار داشتند. مؤثرترین راه برای خنثی کردن حملات، سیاسی کردن کادرها و سازماندهی پتانسیل انقلابی ایجاد شده بود. در دورهای که حملات به تدریج افزایش مییافت، اکتفا کردن به مبارزه ایدئولوژیک کافی نبود.
پکک سال ۱۹۷۷ را نقطه عطفی برای جنبش آپویی ارزیابی میکند. چرا سال ۷۷ نقطه عطف است؟
دورهای که با سال ۱۹۷۷ آغاز شد، از این نظر دوره مبارزه سیاسی بود. عرصه سیاسی عرصه عملی شدن، سازماندهی و عملیات سازمانیافته بود. بنابراین، مؤثرترین اقدام و عمل در برابر حملات، سازماندهی بود. با روابط گروهی آماتوری دوره آغازین، مقابله و خنثی کردن این حملات غیرممکن بود.
سفر رهبر آپو به کوردستان در بهار همان سال، از یک سو هدفش اتخاذ تدابیر لازم در این راستا در برابر گرایشهای احتمالی نیروهای استعماری برای تصفیه بود. رهبر آپو در این سفر در همه جا که گروهبندی ما وجود داشت، جلسات جامعی برگزار کرد، وحدت ایدئولوژیک ما را تقویت کرد و بر ضرورت تبدیل شدن به کادرهای سیاسی تاکید کرد. من نیز در جلسه کاراکوچان شرکت کرده بودم. روز اول ماه می بود. در تظاهرات اول ماه می در میدان تقسیم، نزدیک به چهل نفر کشته شده بودند و رهبر آپو پرسیده بود: «آیا ممکن است این کشتار جنبهای متوجه ما داشته باشد؟» حس ششم او بسیار قوی بود، قدرت پیشبینی فوقالعادهای داشت. او میدانست که تحت نظر است و کسانی که او را تعقیب میکنند از کارهایشان نسبت به او خشمگین هستند. این نیز به این معنی بود که آنها میتوانند هر لحظه حمله مشابهی به آنچه در میدان تقسیم رخ داد، ترتیب دهند.
رهبر آپو آخرین جلسات خود را در دیلوک برگزار کرد و از آنجا به آنکارا رفت. حتی چند روز از این آخرین جلسه نگذشته بود که رفیق حقی کارر در دیلوک به شهادت رسید. فاشیسم استعماری با این کشتار به جنبش و رهبری آن هشدار میداد و پیام میداد: «اگر از این راه خطرناکی که در پیش گرفتهاید بازنگردید، سرنوشت مشابهی خواهید داشت.» قبل از رفیق حقی، آیدین گول و پس از شهادت او، ماهر جان نیز به شهادت رسیده بودند. به ویژه با شهادت حقی، جنبش وارد یک روند تصمیمگیری جدی خواهد شد و تقریبا همه متوجه اهمیت خوددفاعی خواهند شد: اگر میخواهید از دیگران دفاع کنید، اول از خودتان دفاع کنید! برای این کار نیز باید سازماندهی کنید و حملات دشمن را اینگونه خنثی کنید! سازماندهی را به اساسیترین ویژگی خود تبدیل کنید! با بهرهبرداری خوب از پتانسیل موجود، به سرعت بر اساس ساخت یک سازمان پیشرو ارزیابی کنید! گامهای بعدی رهبر آپو در این چارچوب بود. در نوشتههای سال ۱۹۷۷، این شعار را بر دیوارها نوشته بودیم: «آیدین، ماهر، حقی! به پیش در راه جنگ خلق!»
آیدین گول، یکی از نخستین کادرهای جنبش شما در درسیم بود و دومین شهید جنبش نیز هست! چرا آیدین گول به شهادت رسید؟
رفیق آیدین آن زمان دانشآموز هنرستان حرفهای ساختمان در درسیم بود و یکی از نامزدهای کادر بود که پیشرفت جدی نشان میداد. در ۸ مارس ۱۹۷۷ توسط فردی که ادعا میشد عضو یک گروه چپ است، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. به عنوان گروه، پس از علی دوغان، دومین شهید خود را دادیم.
میدانیم که شوونیسم خشنترین شکل ناسیونالیسم است. شوونیسم اجتماعی را میتوان در این معنا نوعی ناسیونالیسم آغشته به سس سوسیالیسم ارزیابی کرد. چپ ترکیه نیز دارای یک شخصیت شوونیست اجتماعی بود. سازماندهی انکار ملی توسط چنین چپی در کوردستان اجتنابناپذیر بود. سیاست ترکسازی و بیگانگی ناشی از آن با واقعیت ملی نیز زمینه مساعدی برای این امر فراهم میکرد. اگر این سیاست شکست خورده بود، در واقع نمیتوان تصور کرد که یک چپ شوونیست اجتماعی در کوردستان پایگاه پیدا کند. بر اساس مشاهداتم میتوانم بگویم که هر چقدر هم بر گردنش برچسب سوسیالیست بزند، یک چپگرای کورد ظاهری که نسبت به هویت و فرهنگ خود بیتفاوت است، بسیار بیشتر از یک شوونیست اجتماعی ترک با واقعیت کورد خصومت خواهد داشت. چپگرایی نقش ماسکی را ایفا میکند که خیانت این نوع افراد را میپوشاند. حتی فکر اینکه ماسکش ممکن است برداشته شود، او را دیوانه و پرخاشگر میکند. در واقع، افشا و رسوا کردن انکار ملی و خیانت توسط مبارزه ایدئولوژیک ما، این بخشها را بسیار پرخاشگرتر کرده بود.
میگویند هر کس مال خود را خوب میشناسد، من معتقدم که دولت فاشیست و نیروهای جنگ ویژه آن نیز وضعیت روانی بیمارگونه این نوع افراد را که خودشان تولید کردهاند، خوب میشناسند و بنابراین از آنها به خوبی استفاده میکنند. یعنی محدود کردن این حملات صرفا به شوونیسم اجتماعی و توضیح آن با آن، به تنهایی برای درک ماهیت واقعی حملات کافی نیست. مشکل این نیست که آنها عوامل آگاه هستند؛ بلکه ویژگیهایی دارند که برای استفاده به عنوان ابزار مناسب هستند. دولت از اینها برای ایجاد درگیری بین نیروهای چپ استفاده کرد. اکثریت کسانی که به گروه ما پیوستند، کسانی بودند که از گروههای چپ جدا شده بودند. مبارزه ایدئولوژیک این امکان را فراهم میکرد. در حالی که درگیریها زمینه مبارزه ایدئولوژیک را از بین میبرد و منجر به تثبیت مواضع هر گروه در صفوف خود میشد. در حالی که گروه ما از نظر کمی رشد میکرد و از نظر کیفی پیشرفت میکرد، دیگر گروهها دائما دچار فرسایش و کوچک شدن میشدند. چنین فضای درگیری بر جامعه نیز تاثیر منفی میگذاشت. قطعی است که رفیق آیدین گول به همین دلیل به شهادت رسید و این کشتار توسط دولت هدایت شده بود.
رفیق آیدین جوانی با استعداد و نامزد خوبی برای کادر بود. وقتی به شهادت رسید، من از آنکارا به درسیم میآمدم. به مراسم تشییع جنازه رسیدم. رفیق کمال پیر نیز آنجا بود. با هم در مراسم تشییع جنازه شرکت کردیم. پیکر را از مرکز شهر برداشتیم و با یک راهپیمایی آرام و بدون شعار به محله گازی بردیم و در آنجا در یک مکان مرتفع، بر فراز یک تپه به خاک سپردیم. رفقایمان بعدها این مکان را «تپه آیدینها» نامیدند. جمعیت زیادی در مراسم شرکت کرده بودند. راهپیمایی آرام و بدون شعار یک فضای متفاوت و کمی ترسناک ایجاد کرده بود. چنین راهپیمایی برای اولین بار بود و نتیجه یک انتخاب آگاهانه بود. میخواستیم بگوییم که پاسخ ما به این کشتار با شعار دادن نخواهد بود، بلکه به شکل دیگری خواهد بود.
در نشست آنکارا دیکیماَوی، تصمیم به آغاز «سفر کوردستان» اوجالان گرفته شد. این سفر را از نظر تاریخی چگونه تعریف میکنید؟
کمی از فعالیتهایمان در سال ۱۹۷۶ گفتم. با وجود اینکه هنوز در آغاز کار بودیم، مشخص شده بود که گروهمان پیشرفت خواهد کرد. اعضای جدید به طور مداوم به گروه میپیوستند. مانند دیگر گروهها، ما روزنامه یا مجله نداشتیم. معتقد بودیم که چنین ابزارهایی ما را زودتر افشا کرده و فرصتی برای نظارت بر گروه فراهم خواهند کرد. تلاش میکردیم دادههایی ارائه نکنیم که به دشمن کمک کند اعضای گروه را به اتهام «عضویت در سازمان» دستگیر و محاکمه کند. در این شرایط، هر یک از رفقایی که فعالیت میکردند، مجبور بودند مانند یک روزنامه سیار عمل کنند. ما یک جنبش رهبری بودیم، همه ما دیدگاههای رهبر آپو را پذیرفته بودیم و حول اندیشههای او گرد هم آمده بودیم. درک هر یک از رفقا از اندیشههای رهبری یکسان نبود. هر رفیقی طبیعتا این دیدگاهها را فقط تا جایی که درک کرده بود به دیگران منتقل میکرد.
رهبر آپو تصمیم گرفته بود جلسهای برای ارزیابی فعالیتهای یک ساله در کوردستان برگزار کند. این جلسهای بود که نمایندگان از تمام حوزههای فعالیت در آن شرکت داشتند. در شب سال نو در خانهای در محله دیکیماَوی آنکارا گرد هم آمدیم. هوا سرد شده بود و بخاری روشن بود. رهبر آپو دیدگاههای خود را به صورت مکتوب درآورده بود. برای اولین بار یک سند مکتوب به جلسه ارائه میشد. در صورت حمله احتمالی پلیس، اسناد را در بخاری میانداختیم و میسوزاندیم. انتخاب شب سال نو برای جلسه نیز بخشی از اقدامات احتیاطی بود. ابتدا گزارشهای خلاصه مربوط به فعالیتها ارائه شد. رهبر آپو در آنجا نیز مانند دیگر جلسات، ارزیابی جامعی انجام داد. نخستین بذرها در زمین کاشته شده بود و مشخص شده بود که ریشه خواهند دواند. علاقه جامعه به گروه نیز مثبت بود. همه چیز اساسا به کیفیت رفقایی که فعالیت میکردند بستگی داشت. نتیجه را کادرهای پیشرویی تعیین میکردند که عمیقا از آنچه انجام میدهند آگاه بوده و خود را به اراده رساندهاند.
در مورد «سفر کوردستان» رهبر آپو در این جلسه تصمیمگیری شد. رهبر آپو به تمام مناطقی که در آنها فعالیت میکردیم و پیشرفت گروهی حاصل شده بود، میرفت و در آنجا جلساتی با حضور همه کسانی که به گروه پیوسته بودند، برگزار میکرد. بسیار مهم بود که هر نامزد فعال در جنبش، دیدگاههای جنبش را مستقیما از رهبر آپو بشنود. ما وحدت ایدئولوژیک خود را اینگونه تامین و تقویت میکردیم. زیرا وضوح ایدئولوژیک و وحدت ایدئولوژیک در راس همه چیز قرار داشت. در واقع، این چیزی بود که بین ما و دیگر گروهها تفاوت ایجاد میکرد. وضوح ایدئولوژیک، رفتار اصولی و زندگی کردن مطابق آنچه میاندیشد، مانند شرایط وجودی آپوییگری بود. جامعه نیز در این نقطه تفاوت آپوییها را میدید. به نظر من در هر جامعهای چنین است: مردم بیشتر به آنچه شما انجام میدهید و چگونه زندگی میکنید نگاه میکنند، نه به آنچه میگویید، و بر این اساس یا شما را میپذیرند یا رد میکنند. اگر بین گفتههای شما و زندگیتان ناسازگاری وجود داشته باشد، حتی اگر حقایق را به برجستهترین شکل بیان کنید، تاثیر جدی نخواهد داشت. تعیینکننده، صحبت کردن با زبان حال و نشان دادن خود به عنوان راه حل است.
نخستین توقف «سفر کوردستان» که در ماه آوریل آغاز شد، استانهای مناطق سرحد بود و نخستین جلسات در قَرس و آگری برگزار شد. سپس جلسات چَولیگ، کاراکوچان، درسیم، العزیز، آمد، رحا و در نهایت دیلوک برگزار شد. این سفر به هدف خود رسیده بود. این، به اصطلاح، یک عملیات فتح ایدئولوژیک بود؛ عملیاتی که فتح قلبها و ذهنها و جایگزینی عشق به زندگی آزاد در قلبها و ذهنهای فتح شده را محقق میکرد. این عملیات که در این مرحله شامل تعداد مشخصی از افراد میشد، به تدریج تمام مردم را در بر میگرفت و در نهایت منجر به تولد یک واقعیت مردمی میشد که تا آخر در زندگی آزاد مصمم بودند.
در واقع، قبل از نشست فیس، یک نشست در العزیز برگزار شده است. آیا این نشست مقدمهای برای کنگره بود؟
در دوره گروه، برخی جلسات برگزار شده است که زیاد به آنها پرداخته نشده، اما اهمیت بسیار زیادی دارند. یکی از آنها جلسهای است که در سال ۱۹۷۸، قبل از کنگره تاسیس، در العزیز برگزار کردیم. میتوانم بگویم تعداد رفقایی که در این جلسه شرکت کردند، بیشتر از تعداد نمایندگان کنگره بود. رفیق کمال پیر نیز در همان جلسه حضور داشت. آن زمان یک برنامه سازمانی تصویب شده داشتیم، اما مشخص نبود که این برنامه با چه نوع سازمانی به اجرا در خواهد آمد. جلسه العزیز هدفش پایان دادن به این ابهام بود و از این نظر، ماهیتی مانند مقدمهای برای کنگره داشت. همه ما صمیمانه معتقد بودیم که به یک سازمان پیشرو نیاز داریم. وقتی از سازمان پیشرو صحبت میشد، ساختاری که به ذهن همه میرسید، طبیعتا یک حزب انقلابی بود. اما وقتی نوبت به تصمیمگیری رسید، بسیاری از رفقا احتیاط را برگزیدند. کسی که با شور و حرارت از حزب شدن این سازمان دفاع میکرد، رفیق مظلوم دوغان بود. در جلسه تصمیم گرفته شد که سازمان پذیرنده برنامه، «اتحاد مبارزه برای آزادی کوردستان» باشد. با این تصمیم به کنگره خواهیم رفت.
و ۲۷ نوامبر ۱۹۷۸... نشست تاسیس پکک در فیس... میتوانید آن روز را توصیف کنید؟
به ما گفته شده بود که دو نماینده از درسیم در کنگره شرکت خواهند کرد و باید آنها را از قبل تعیین کنیم. یکی از این دو نماینده من بودم. وقتی فراخوانده شدیم، با شخص دیگری به آمد رفتیم. کسانی که از ما استقبال کردند، ما را از مرکز شهر برداشتند و به روستای فیس بردند. آنجا جایی بود که قبلا نرفته بودم. اما یکی از فرزندان صاحب خانهای که جلسه در آن برگزار میشد را قبلا میشناختم. این دوست، سیفالدین زوغورلو بود. وقتی در دانشسرای درسیم تحصیل میکردم با او ارتباط برقرار کرده بودم. او در سال ۱۹۷۶ به جنبش آپویی پیوسته بود. او یکی از دو رفیقی بود که مسئول تدارکات کنگره بودند. فکر کنم دیگری رفیق دوران کالکان بود. هر دوی آنها در آمد فعالیت میکردند. این دو رفیق به نوعی میزبان جلسه بودند.
برای اولین بار جلسهای با چنین دستور کار جامعی برگزار میکردیم. تا آن زمان، تمام جلسات ما بدون استثنا توسط رهبر آپو اداره شده بود. این بار او گفت که زیاد صحبت نخواهد کرد و ارزیابی نخواهد داشت، بنابراین جلسه باید توسط رفیق دیگری اداره شود. رفیق محمد خیری دورموش به عنوان رئیس یک نفره جلسه را اداره کرد. یادم هست که موضوعی که رهبر آپو در جلسه بر آن متمرکز بود، واقعیت کادرها بود: بدون کادرهای انقلابی حرفهای، یا بهتر بگوییم، بدون اینکه هر رفیق خود را به سطح چنین کادری تبدیل کند، نامیدن خود به عنوان یک سازمان انقلابی ارزش جدی نخواهد داشت. اگر نام حزب را بگیریم و نتوانیم الزامات آن را برآورده کنیم، به دلقکهایی تبدیل خواهیم شد که همه به آنها خواهند خندید. در اینجا ما یک گام تاریخی برمیداشتیم که سرنوشت یک ملت را تعیین خواهد کرد. چنین لحظات و گامهای تاریخی شخصیتهای تاریخی میخواست. این نیز مستلزم وابستگی پرشور به آرمان استقلال و آزادی، ارادهمند شدن، تبدیل ضعفها به قدرت و بیحد و مرز بودن در توسعه خود بود. همانطور که در عمل تاکنون نیز ثابت شده است، موفقیت و شکست را کادرها تعیین خواهند کرد. آنچه لازم بود، تحقق بخشیدن به یک واقعیت کادری بود که بر موفقیت و پیروزی متمرکز باشد.
من میتوانم ارزیابیهای رهبر آپو را به طور خلاصه اینگونه بیان کنم. اگر اشتباه نکنم، ۲۳ نماینده بودیم. در میان آنها کسانی بودند که تا آن زمان ندیده بودم. بعدها رهبر آپو این ترکیب را در سه دسته مورد بررسی و ارزیابی قرار خواهد داد. دسته اول از رفقای تشکیل شده بود که تلاش زیادی برای همگام شدن با سبک و سرعت رهبر آپو میکردند. رفقا مظلوم و خیری از این دسته بودند. در دسته دوم افراد بدخواه و فرصتطلب وجود داشتند. شاهین دونمز در راس آنها قرار داشت. رفقایی که خوشنیت بودند، اما خود را در موقعیتی قرار نداده بودند که بتوانند به چنین لحظات تاریخی پاسخ دهند، دسته سوم را تشکیل میدادند. افراد دسته اول مانند زمین حاصلخیزی بودند که به حال خود رها شده بود. بذرهایی که کشاورز در این زمین میکاشت، در زمان برداشت صدها و هزاران محصول میداد. کسانی که در میانه قرار داشتند با ناتوانیهای خود دست و پنجه نرم میکردند، در حالی که بدخواهان در فواصل زمانی مختلف به سوی خیانت گام برمیداشتند. با وجود همه چیز، در نهایت رهبر آپو و هسته فولادی پیرامون او پیروز خواهند شد؛ پکک که در ربع آخر قرن بیستم تاسیس شد، به تمام جهان ثابت خواهد کرد که یکی از انقلابیترین احزاب قرن بیست و یکم است.
میگویید «پکک با قیام یک کودک آغاز شد». میتوانید آن قیام و آن کودک را توصیف کنید؟
گفته میشود پکک به عنوان یک جنبش رهبری متولد شده است. با در نظر گرفتن تصمیم ۲۷ نوامبر، پکک وارد چهلمین سال خود شده است، و با در نظر گرفتن گروهبندی سال ۱۹۷۳، در چهل و پنجمین سال خود قرار دارد. هر دو ارزیابی درست است. آنچه در اینجا کم است، عدم ارتباط کافی این آغازها با عمل زندگی و مبارزه رهبر آپو است. به نظر من هر دو آغاز مراحل طی شده در این راهپیمایی رهبر آپو هستند که از هفت سالگی به دنبال حقیقت به راه افتاده است، پیچهای بحرانی هستند که او در سفر دشوار حقیقت از آنها عبور کرده است. گرایش به تشکیل گروه بیانگر عزم برای ساخت ایدئولوژیک است و فتح عرصه ذهنی زندگی آزاد را روایت میکند. گام حزبسازی نیز اراده برای بیرون آوردن زندگی آزاد از یک رویا و تجسم و ایجاد آن، جرات برداشتن گامهای مصمم در این راه است؛ پاسخ دادن به سوال «چرا زندگی کنیم؟» و سپس پاسخ دادن به سوال «چگونه زندگی کنیم؟»، تبدیل شدن به پاسخ در عمل، یعنی نشان دادن خود به عنوان راه حل است.
اگرچه برای انسان دنیای مدرن سرمایهداری که دنیای کودکان را تاریک کرده است، غیرقابل درک است، اما کودک از هفت سالگی میخواهد جهان، دنیا، زندگی و انسان را بفهمد. با تخیل عمیق خود شروع به پرسیدن میکند که در چه نوع دنیایی قرار گرفته و محکوم به چه نوع زندگی است. ناآرامی کودک، وضعیت روحی پر تنش، مجبور شدن به تنهایی و درگیری با خانواده و محیط اجتماعی اساسا با این پرسش مطابقت دارد. زندگی اجتماعی موجود که از او انتظار میرود در آن شرکت کند و بر این اساس برای آن آماده شده است، واقعیت اساسی است که در کودک خشم عمیقی ایجاد میکند و او را به جستجو سوق میدهد. کودک قطعا نمیخواهد در این زندگی شرکت کند. به همین دلیل، اولین درگیری او بین خودش و مادرش رخ میدهد. زیرا این مادرش است که سعی میکند او را بر اساس این زندگی آماده کند. مادر، نیروی اصلی شکلدهنده اجتماعی شدن است.
میتوانیم این واقعیت را در کودکی رهبر آپو به بارزترین شکل ببینیم. داشتن مادری که هم اولین و شدیدترین درگیری را با او داشته و هم اصول اساسی سبکی را که در زندگی مبارزاتی خود مبنا قرار خواهد داد از او خواهد آموخت، برای رهبر آپو یک شانس بوده است. وقتی تحلیل میشود، دیده میشود که درگیری او با مادرش بر سر اجتماعیت شکل میگیرد. مادر در حالی که میخواهد فرزند خود را برای شرکت در زندگی اجتماعی آماده کند، کودک در واقع متوجه میشود که جامعهای برای شرکت در آن وجود ندارد. جامعه مادرش قبلا از هم پاشیده شده است. در چنین وضعیتی، پاسخ مثبت دادن به تلاشهای مادر، تفاوتی با انتخاب یک باتلاق به عنوان محل زندگی نخواهد داشت. موضع قیام کودکی اوجالان فریاد «من قطعا وارد این باتلاق نخواهم شد، هرگز در این آبهای کثیف شنا نخواهم کرد، من مثل شما زندگی نخواهم کرد» است؛ یک خروج کاملا رد کننده، قیام علیه سنت فاسد و زندگی مدرنیستی است.
در این معنا، شرکت در جامعه موجود تفاوتی با انتخاب یک باتلاق به عنوان محل زندگی ندارد. موضع قیامگر کودکی اوجالان فریاد «من در این باتلاق جای نخواهم گرفت، در این آبهای کثیف شنا نخواهم کرد، من مثل شما زندگی نخواهم کرد» است. این یک خروج رد کننده فوقالعاده وحشتناک، قیام علیه زندگی تمدنی به طور کلی است. عنصر اولیهای که رهبر آپو را از دیگران متمایز میکند و باعث میشود او خود را به عنوان «راه، زندگی و حقیقت» موجود کند، تصمیم «من اینگونه زندگی نخواهم کرد» است. آنچه در اینجا باید ببینیم، علیرغم همه کسانی که به زندگی خیانت کردهاند، چقدر یک کودک زندگی را تعالی میبخشد. او به ما میگوید که باید زندگی را بالاتر از هر ارزشی قرار دهیم. این نیز قبل از هر چیز با رد کردن یک زندگی خیانت شده آغاز میشود. اولین راز صعود او به سوی عظمت در اینجا نهفته است. مفهومی که به بهترین نحو تمدن به طور کلی و مدرنیته سرمایهداری به طور خاص را توصیف میکند، «تجاوز» است: تجاوز به اجتماعیت، به خود زندگی، به دنیای معنوی انسان، به روح، به ذهنیت و به تمام ارزشهای مقدس او! رهبر آپو به این تجاوز راه نداده، در هر شرایطی بکارت روح خود را حفظ کرده و موفق شده است «سرزمین دستنخورده و پا نگذاشته»ای باشد که بشریت به دنبال آن میگردد.
شناخت زندگی و صحیح زندگی کردن بدون در نظر گرفتن زمینه اجتماعی غیرممکن است. برای این کار، زندگی مبتنی بر فردگرایی ضد زندگی و انکار زندگی است. کسی که میخواهد به معنای زندگی دست یابد، باید آن را در واقعیت اجتماعیت جستجو کرده و بیابد. وابستگی رهبر آپو به اجتماعیت را باید در این چارچوب ارزیابی کرد. وقتی اشتیاق او به یافتن رفیق و وابستگیاش به رفقایش را که تا به کودکیاش میرسد، خوب درک کنیم، در درک واقعیت رهبری نیز کار درستی انجام دادهایم. کسانی که دغدغه حقیقت بزرگ دارند، رفقای بزرگ میخواهند و این در ذات خود یک عمل اجتماعی است. در واقع، ادعای کودکی اوجالان در برابر تحمیلهای مادرش این است که اجتماعیت خود را با رفقایش بنا خواهد کرد. خلاقیت، تولید و سازندگی ویژگیهای جداییناپذیر شخصیت او هستند. همانطور که هر گیاهی بر ریشههای خود میروید، فرد انسانی نیز تا جایی که با واقعیت جامعه تاریخی ارتباط برقرار میکند، میتواند زندگی خود را معنادار کند.
شاید بارزترین ویژگی رهبر آپو سازماندهی او باشد. همه ما به خوبی میدانیم که کوردها به دلیل عدم سازماندهی خود ساقط شده و محکوم به زندگی بدتر از بردگی شدهاند. این عدم سازماندهی بوده است که زندگی در کوردستان را به سطح زندگی در یک باتلاق رسانده است. در مقابل، آنچه در رهبر آپو میبینیم، وضعیتی کاملا متضاد است. حتی یک لحظه بیسازماندهی در زندگی او یافت نمیشود. اگر چنین نبود، تصور اینکه جامعه کورد او را به عنوان رهبر خود در آغوش بگیرد، غیرممکن بود.
باید یک بار دیگر تاکید کنم: در میهنی که در معرض نسلکشی فرهنگی قرار گرفته است، واقعیت اجتماعی هر لحظه از هم میپاشد، تمام پیوندها با گذشته قطع میشود و زندگی با سنگینترین کشتارها مواجه میشود، در حالی که طوری رفتار میشود که انگار میتوان بیسازماندهی زندگی کرد، مترادف با دست کشیدن از انسانیت است. تایید بیسازماندهی، رضایت دادن به یک زندگی کرمخاکی است. نباید تعجب کرد که رهبری که بزرگترین تقدس را به زندگی نسبت میدهد، خشم بسیار زیادی نسبت به عدم سازماندهی دارد. در غیر این صورت، بلند کردن ملتی که به خاک سپرده شده و مجهز کردن آن به عزم برای زندگی آزاد و تداوم بخشیدن به این عزم غیرممکن بود.
نسبت دادن پیشرفت رهبر آپو به استعدادهای ذاتی الهی و تلقی کردن آن به عنوان یک وضعیت استثنایی خاص یک فرد، به معنای درک نکردن واقعیت رهبری است. کسی که چنین رویکردی داشته باشد، هرگز او را درک نخواهد کرد؛ با هر احساسی که نزدیک شود، همیشه برای او بیگانه خواهد ماند. توسعه مداوم قدرت درک، احساس شرافت اجتماعی و زندگی با عشق، پدیدههایی هستند که کلید رشد و رهایی فرد محسوب میشوند. الوهیت در درون انسان است. آنچه لازم است، نشان دادن تلاش لازم برای آشکار شدن آن است. در این معنا، رهبر آپو یک شخصیت هنرمند نیست که باید با تحسین فراوان به او نگریست، بلکه راهنمای حقیقت ماست که باید او را درک کرده و آنچه را میگوید به کار ببندیم. تعیینات عیسی در مورد خودش در مورد او نیز صدق میکند: او راه، زندگی و حقیقت است. آنچه مردم ما را به زندگی آزاد خواهد رساند، نزدیک شدن به او بر این اساس و موفق شدن در خود بودن است.
امروز رهبر آپو اسیر است و در یک انزوای غیرانسانی به سر میبرد. این اسارت تفاوتی با جدا کردن مغز و قلب یک ملت ندارد. واضح است که سکوت در برابر چنین وضعیتی با اخلاق و وجدان سازگار نیست. همانطور که نیچه میگوید، «حتی زشتترین کلام، زشتترین نامه، از سکوت صمیمانهتر و صادقانهتر است... سکوت ناگزیر انسان را بد میکند.» سکوت تایید اسارت است.
حزب بودن در کوردستان به چه معناست؟
حزب بودن در کوردستان، فقط به معنای پذیرفتن ادعای رهبری مبارزه آزادی مردم ما نیست. پکک به عنوان حزب، معنایی بسیار فراتر از این دارد. این با استعمار اعمال شده بر کوردستان و مردم کورد و تخریب عمیق ناشی از این استعمار ارتباط دارد. این یک واقعیت پذیرفته شده برای همه است که این استعمار مبتنی بر نسلکشی، نه تنها در سطح سازمانی، بلکه در تمام زمینههای زندگی، خلأهای بزرگی در میهن ما ایجاد کرده است. بنابراین، حزب باید وظیفه پر کردن تمام این خلأها را انجام دهد. به عنوان مثال، به ندرت میتوان ملت دیگری را در جهان یافت که مانند کوردها با مشکل وجودی روبرو باشد. در این معنا، تعداد کمی از احزاب زیر بار مسئولیت سنگین موجود کردن یک ملت رفتهاند. به همین دلیل است که پکک برای کوردها فقط یک حزب معمولی نیست، بلکه به معنای یک میهن آزاد، یک جامعه دموکراتیک و حتی خود زندگی است. بدون پکک، حتی برگی در کوردستان نمیتواند تکان بخورد. همین موضوع البته برای امروز نیز صادق است. اگر پکک نبود، مردم کورد هرگز در جنگ وجودی خود پیروز نمیشدند.
مبارزه مردم ما که به یمن پکک به آگاهی خود دست یافته و دوباره وجود یافته است، برای «حفظ موجودیت و تأمین آزادی» همچنان یک مبارزه جاری است. وظیفه پیشاهنگی و به پیروزی رساندن این مبارزه همچنان بر دوش پکک است. پکک بازسازی شده، دیگر حزب دولتمحور و قدرتمحور دوره پیشین رهایی ملی نیست، بلکه حزب پیشرو دوره جدید، دوره ملت دموکراتیک است که بر اساس پارادایم جدید توسعه مییابد. ساختن جامعه کورد به عنوان یک ملت دموکراتیک، وظیفه اصلی پکک در دوره مبارزه جدید است. بین حقیقت خط ایدئولوژیک-سیاسی پکک و حقیقت خط عملی مشخصتر کجک که در راستای ساخت مدرنیته دموکراتیک توسعه مییابد، یک پیوند دیالکتیکی ناگسستنی وجود دارد. رهبر آپو نقش و وظیفه پکک و همچنین معنا و وظایف کجک را در ساخت ملت دموکراتیک به شکلی کاملا روشن و جامع بیان کرده است. هر دوی آنها به شدت به هم مرتبط، در هم تنیده و مکمل یکدیگر هستند. هیچ یک از آنها از دیگری کم اهمیتتر نیست. بدون یکی، دیگری نمیتواند معنا پیدا کند. نه میتوانیم بدون پکک، کجک را بسازیم و نه میتوانیم بدون کجک از معنای پکک سخن بگوییم.
رهبر آپو از زنده کردن میراث و تغییر به طور مشترک در یک مرحله جدید در شخص پکک و کجک سخن میگوید و میگوید: «راهنمایی ایدئولوژیک و سیاسی پکک که بیش از سی سال تجربه دارد، حمایت قوی و آزموده شده مردم در مبارزه انقلابی، قدرت نظامی برای دفاع از خود در همه زمینهها، شبکههای گسترده داخلی و خارجی، امکان ساخت، اداره و محافظت از ملت دموکراتیک را برای کجک فراهم میکند. این راه دیگر دچار انسدادهای گذشته نخواهد شد.» یک کجک که اینگونه تعریف شده است، یک کجک بدون پکک نیست؛ بلکه یک کجک است که پکک آن را سازماندهی کرده، رهبری میکند و ایدئولوژی خود را در آن عینیت میبخشد. وظیفه اصلی پکک، درک صحیح و عملی کردن نظام سازمانی است که رهبر آپو بر اساس این دیدگاه در یافتهها و تعاریف خود ارائه کرده است.
کادرها کسانی هستند که به حزب خون و جان میبخشند. حزب بدون کادر مانند رودخانهای بدون آب است. حتی رفتن به سوی تشکیل حزب قبل از هر چیز مستلزم وجود کادرهایی است که این وظیفه را انجام دهند. اگر حزب را نیرویی بدانیم که در تلاش برای ساختن یک دنیای جدید است، متوجه میشویم که اولین کاری که باید انجام شود، جدا شدن از دنیای تمدن موجود است. از یک سو مدعی ساختن این دنیای جدید شدن و از سوی دیگر تجربه نکردن جدایی روحی، فکری و جسمی از دنیای مدرنیته سرمایهداری، شاید به هر جایی برسد، اما به کادر شدن نمیرسد. کادر، تجسم دنیای آزادی است که قرار است ساخته شود. از این نظر، کادر شدن یک کار عشقی است. حزب، زمینهای است که در آن عشق جمعی تجربه میشود، مکانی است که در آن گلهای زندگی آزاد شکوفا شده و محصول میدهد، عینیت یافتن روابط رفاقتی یک میهن آزاد و یک جامعه دموکراتیک است.
اوجالان میگوید: «حقی روح پنهان من بود؛ لحافش (کولهبارش) را برداشت و به کوردستان رفت.» چه چیزی رفیق حقی را «روح پنهان» کرد؟
اما گنجینهها یا اندیشههای ارزشمند به اندازه گنجینه میتوانند پنهان باشند. همچنین گنجینههای ارزشمند در ابتدا به صورت پنهانی حمل میشوند. تا اینکه وقتی این گنجینه دیده شود، دانسته شود که متعلق به همه است و متعلق به هیچکس نیست! از تاریخ نیز میدانیم؛ همیشه مطمئنترین افراد گنجینههای پنهان را حمل کردهاند. پنهان بودن، ویژگی اسرارآمیز بودن است. راز، هم دانش دشوار و هم دانش مسئولیتآور را بیان میکند. رازدار فقط حامل ناشناختهها نیست؛ بلکه تمام بار موجود در راز را نیز بر دوش میگیرد. همچنین چیزی به نام دست یافتن به راز وجود دارد که موفقیت در آن نصیب هر کسی نمیشود. دست یافتن به راز به عنوان رسیدن به بالاترین مرتبه در آرمان بشریت، وقف کردن خود تا مغز استخوان به خدمت آرمان تلقی شده است. کسی که به راز دست یافته است، در واقع همه ما را در بر گرفته است. او تمام آنچه را که همه ما دیدهایم، دیده است. کسی که به راز دست یافته است، در هر سنگری، حتی مرگ، همیشه در صف اول حرکت میکند. او «انسان برتر» است که راه را نشان میدهد و راه را مییابد.
افرادی هستند که گویی تقدس با آنها متولد شده است. منبع مقدس در چند کلمه در آنها نیز ظهور میکند. این نوع افراد بدون تردید خود را وقف آرمان حقیقت کردهاند. در دنیای اندیشه و احساس آنها هرگز تردیدی وجود نداشته است. وقتی گنجینه را میبینند، تمام درهای قلب یک به یک گشوده میشود. کتاب مقدس میگوید: «درون انسان، قلب او یک راز عمیق و ناشناخته است.» شناخت کسی که در درون خود رازی دشوار برای درک همگان دارد در یک گفتگوی نیم ساعته، پذیرفتن او و همراه شدن با رازش و وعده تقسیم بار او، به معنای روشن کردن تاریکی است. برای این افراد کلام مقدس است و هرگز شکسته نشده است. کسانی که کلام را نمیشکنند (به حرفشان عمل میکنند)، کسانی هستند که موفق شدهاند تا آخر به کلام و گوینده کلام پایبند بمانند.
درست است، رهبر آپو برای رفیق حقی گفته بود: «او روح پنهان من بود.» بنابراین، رفیق حقی نیز، همانطور که در کتاب مقدس آمده است، در درون خود رازی داشت. وقتی او با رهبر آپو ملاقات کرد، آشکار شد که این راز در رفیق حقی به اندازه یک گنجینه بزرگ ارزشمند است. در برابر این واقعیت، رهبر آپو در واقع کلیدی بود که به آن راز پشت درهای بسته میبرد. زیرا واقعیت رهبری هم یک گنجینه است و هم دانش مقدسی که گنجینههای پنهان در انسانها را مییابد و بیرون میکشد. مفهوم «فرزانه» که به طور خودجوش در درون ما رشد میکند و از آن برای توصیف خود استفاده میکنیم، این حقیقتی را بیان میکند که بیشتر ما از آن آگاه نیستیم. کسی که دانش حقیقت را حمل میکند، منبع نصیحت برای دیگران نیز هست. راز در اینجا در این نهفته است که فرزانه کسی را که قرار است رازدار باشد تشخیص میدهد و کسی که قرار است رازدار باشد نیز با چند کلمه نصیحت را میپذیرد. در سخن رهبری برای اولین گروه رفقایمان که «ما با نگاه کردن به چشمان یکدیگر، همدیگر را میفهمیدیم» نیز رابطه کسی که گنجینه را حمل میکند و کسانی که آماده رازدار شدن این گنجینه هستند، نهفته است.
واقعیت رهبری گنجینهای است که اسرار بشریت را در خود جای داده است. برای اینکه تمام بشریت از این گنجینه بهرهمند شود، باید از آن گرفته شده و در میان مردم توزیع شود. پکک به یک معنا، رویداد توزیع عادلانه این گنجینه بین «نیازمندان» است. تفاوت گریلای پکک در این است که آنچه را از این سهم برداشته، با سهیم کردن بهتر و بیشتر مردم، از دیگران متمایز میشود. پکک-ای با دریافت کردن، موظف به دادن بیشتر میشود. رشد، تکثیر و کسب گنجینههای جدید با دادن به نیازمندان، نه با گرفتن، رویکرد خاص پکک است. هم این گنجینه و هم پکک که واقعیت به اشتراکگذاری این گنجینه است، در عصر خود و به زبان خود، طبق قوانین مقدس عمل میکند. مهم این است که چه کسی از این چه میفهمد، اما واقعیت مهمتر، رویداد عمل کردن این قانون مقدس است.
اگر دقت شود، علیرغم حمله نیروهای اصلی جهان به جنبش ما در توطئه، این روند تغییر نکرد. برعکس، «قانون مقدس» با یافتن قوانین عملکرد جدید با راهها و روشهای جدید، به پیشروی ادامه داد. تفاوت اساسی رفیق حقی با دیگران، دست یافتن او به راز وجود گنجینه در زمانی بود که جز حامل آن هیچکس از گنجینه خبر نداشت و در مکانی که کسانی مانند «چهل دزد» در کمین بودند تا در صورت اطلاع، این گنجینه را غارت کنند، برداشتن لحافش و به دوش انداختن آن و به راه افتادن با رازش به سوی سرزمینهای ناشناخته برای افزودن گنجینههای جدید به گنجینه بود. بدین ترتیب، او هم گنجینههای جدید به گنجینه افزود و هم به عنوان یک رازدار خوب، ارزشمندترین بخش گنجینه شد.
*مصاحبه با علی حیدر کایتان که شهادتش در دوازدهمین کنگره پکک اعلام شد، در تاریخ ۶ دسامبر ۲۰۱۷ انجام شده است.