گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی محبوس در بند زنان زندان اوین، در نامهای جنجالبرانگیز به توصیف وضعیت وریشه مرادی، همبندیاش که به اعدام محکوم شده، پرداخت. ایرایی، در این نامه، به فداکاریهای مرادی در جنگ علیه داعش و نجات کودکان کوبانی اشاره کرده و او را سمبل شجاعت و پایداری نامید.
در این نامه، ایرایی به شرافت و فداکاری وریشه مرادی در شرایط دشوار زندان پرداخت و به یادآوری تجربههای مشترک آنان در زندان، مقایسهای با زینب جلالیان، زندانی دیگر، داشته است. او بر مقاومت و ایستادگی مرادی در برابر ظلم و ناعدالتی تاکید کرد و به نقش او در دفاع از مردم بیپناه در برابر داعش اشاره نمود.
ایرایی ضمن بیان احساسات عمیق خود، از آرامش وریشه مرادی در برابر حکم اعدام یاد کرده و با بیان اینکه این حکم «برای اجراست»، به قدرت روحیه مقاوم او در مواجهه با مرگ اشاره کرد. او وریشه را نشاندهنده عظمت شکستن ترس از مرگ دانست و به تلاش او برای زنده نگهداشتن روح زندگی در شرایط بحرانی پرداخت.
ایرایی در پایان نامه خود، به اهمیت «حیات آزاد» و «انقلاب ذهنیتی» که وریشه مرادی در ذهن خود پرورش داده، پرداخت و او را برای دفاع از آرمانهای انسانی ستود.
متن کامل نامه به شرح زیر است:
«شرف را بر جان ارجح داشتن فداکاری مطلق است و از اویی بر میآید که اهل مصالحه با ناحق نیست، حتا به بهای جان.
یک سال و چند ماه پیش، در یکی از شبهای سرد زمستان وارد بند شد. کمی پیشتر نامش را از رفقا شنیده بودیم که نگرانش بودند و سراغش را میگرفتند. منتظر آمدنش بودیم. بعد از پنج ماه انفرادی آمد و خیلی زود با همه صمیمی شد. ناخودآگاه با زینب قیاسش میکردم. زینب که حالا هجدهمین بهار را در زندان سپری میکند و هر چه از او شنیدهایم مقاومت و ایستادگیست.
یک بار که حرف از زینب جلالیان و مقاومتش بود، یکی از میان محفل گفت: 'اگر به اعتراف تلویزیونی راضی میشد الان تو خونهش بود. '
زینب نزدیک به دو دهه است که به خانه نرفته و طی این سالها از زندانی به زندان دیگر و از شهری به شهر دیگر تبعید شد. به خانه نرفت اما در جای درست ایستاده است و مقاومتش گرمابخشِ خانهی دلهامان شد. وریشه هم سالهاست که درِ خانه را پشت سر بست و رفت تا شعاری که همواره بر لب دارد را زندگی کند. 'برای عقاب بلندپرواز آسمانها، چگونه زیستن مهم است؛ نه چه اندازه زیستن. '
و چگونه زیستن را معنا بخشید در کوههای کوردستان و در راهی سخت پر فراز و نشیب در میدان نبردی نابرابر با نیروهای داعش که برای احیای بردگی آمده بودند و بر کودکان هم رحمی نداشتند.
و حالا وریشه مرادی، یکی از همان پیشمرگههایی که با گیسهای بافته شده و دستمالی با گلهای رنگ و وارنگ بر سر، کودکان کوبانی را از حملههای مرگبار داعش نجات داده بودند، در کنارمان است. با آرامشی عجیب در برابر حکم مرگی که گاه برای عوض شدنِ حالمان با آن هم شوخی میکند و با خندهای که چالِ روی لُپش را عمیق تر میکند، میگوید: 'این حکم برای اجراست. '
و ما که بغض میشویم و میخندیم و به این فکر میکنیم که آنچه میگوید اگرچه آتشی بر جان است، اما عظمتِ شکستنِ مرگ است در صدای زنی که مرگ را به زانو درمیآورد؛ به مقاومتی که آن را زندگی میکند.
به جنگ داعش رفته بود در روزهایی که ما سرودهای کوبانی را زیر لب زمزمه میکردیم و پیروزِ جنگِ کوبانی شد و از مردم بیپناه روژآوا در برابر حملات وحشیانهی داعش دفاع کرد. در جمعِ پیشمرگههایی که رویا و جوانی را و خانه و یار و دیار را پشت سر گذاشتند و درِ خانه را به مقصدِ دفاع از خلقهای تحت ستم پشت سر بستند و هر روز به شکلی با مرگ دست به گریبان شدند. وریشه از میدان نبردی تن به تن با داعش میآید که دشمن مشترک همه (حتی دولتهای در تخاصمِ با یکدیگر) است. شاید بخشی از آرامشِ امروزش به سبب مواجههی هر روزهاش با مرگ در میدان نبردی نابرابر بر سرِ زندگی باشد. بر سرِ زندگیِ کودکانِ آوارهای که باید پس از آنکه شاهد بردگی جنسی مادرانشان و سرهای بریده شدهی پدرانشان بودند، دوباره به زندگی برمیگشتند و دوباره کودکی می کردند.
مثل صدها و هزاران همرزماش در میدان نبردی تن به تن، که از زمین و آسمانش مرگ میبارید، ایستاد و ناجیِ مردم بیپناهی شد که اگر وریشهها را نمیداشتند، دستانشان در میانهی این بربریتِ دوباره هجوم آورده، بی یاور رها میشد. ایستاد و زندگی بخشید چرا که پر از شوق زندگیست.
پُر از زندگیست وقتی از 'حیات آزاد' میگوید و 'انقلابِ ذهنیتی' را تعریف میکند. حرفهایش شنیدنی ست اگرچه باورهایمان در دورترین نقطه از هم و بی تلاقیِ در هم بوده باشند. وریشه این دیوارها را که تا بلندای آسمانِ زندگیهامان را در برگرفته، دیوارهایی میبیند 'که مشتهای هزاران مبارز روی آن حک شده است' و با تاکید بر اینکه 'هیچ چیزی نمیتواند کوچکترین تردیدی در انجام وظایف انسانیاش ایجاد کند'، مرگ را نرم میکند؛ برای ما که بیش از خودش شوق رهاییاش را داریم و برای خودش که از زخمی عمیق بر پیکرش در جنگِ با داعش، جان بهدر برده است و رفقای بسیاری در آغوشش جان دادهاند.
یک سال و نیم پیش با ضربوشتم و حملهی دهها مامور مسلح به شکل وحشیانهای بازداشت و بعد از بازجوییهای اولیه در سنندج، به زندان اوین منتقل شد. وقتی فهمید وارد اوین میشود، یاد فرزاد افتاد. فرزاد کمانگر و شعرهایش. میگفت: 'تو ذهنم مرور میکردم که اومدم همونجایی که فرزاد هم اومده بود و سربلند ازش دراومد. فرزاد که شعرهاش رو زندگی کرده بودیم و سعی کردیم مقاومت رو و هرگز سرخمنکردن رو ازش یاد بگیریم... . '
معلمی که اگرچه ندیدیمش اما پیوندی شد عمیق بین بسیاری از ما و بین من با وریشه که هراسی به دل ندارد و فدایی بودن را زندگی میکند.
در خاطراتش از میدان جنگ با داعش برایمان میگوید؛ نیروهای داعش که در ماه رمضان بیشتر و بیرحمانهتر میکشتند تا زودتر به مسجدِ کوبانی برسند و بتوانند نماز عید را آنجا بخوانند و در دقایق منتهی به اذانِ ماه رمضان و همزمان با افطار، بیشتر سر میبریدند تا با کشتن کفار! به وقت اذان، ثواب بیشتری ببرند.
'داعش سر میبرید، جمهوری اسلامی سر به دار میدهد'؛ این را که میگوید کابوسِ یک عمر شنیدنِ صدای اذان صبح و خوفِ بر دار شدنِ آدمها در ذهن تداعی میشود.
وریشه هر روزش را با جملهای که بر بالینش با خطی زیبا نوشته است آغاز میکند. 'ای زندگی یا با تو نخواهم زیست یا تو را با آزادی خواهم آراست. '
و چه زیبا شعرها و شعارهایش را زندگی میکند و ارجِ مبارزه را پشت مصلحت پنهان نمیکند.
گلرخ ایرایی
فروردین ۱۴۰۴
زندان اوین»