روایت شاهد عینی از چگونگی آغاز اعتراضات مریوان (٢)
نیروهای رژیم در مریوان از روز نخست اعتراضات را به خشونت کشیدند. یکی از اولین شهرهایی که در آن به طور مستقیم به مردم تیراندازی شد و دو تن شهید شدند، مریوان بود.
نیروهای رژیم در مریوان از روز نخست اعتراضات را به خشونت کشیدند. یکی از اولین شهرهایی که در آن به طور مستقیم به مردم تیراندازی شد و دو تن شهید شدند، مریوان بود.
اینترنت به طور کامل قطع شده بود. مردم در بیخبری کامل فرو رفته بودند. تنها منبع خبرگیری مردم از سایر شهرها فقط کانالهای ماهوارهای بود. ورودی و خروجی شهر به طور کامل بسته شد. مردم در وضعیت عجیبی به سر میبردند. بیخبری کامل از همه جا، تعطیلی صد در صد شهر، تعطیلی مدارس، خودروهایی که در گوشه و کنار رها شده بودند، خیابانهایی که در جای جای آن آتش روشن شده بود و بوسیلهی سنگ و چوب و شاخه و تنهی درختان و حتی سطلهای آشغال شهرداری مسدود شده بود.
با کشته و مجروح شدن اولین گروه جوانان، معترضین به ویژه کسانی که با چشم خود کشتار وحشیانهی متجاوزین را دیده بودند به شدت خشمگین شده و خشم فروخوردهی دهها سالهی آنها فوران کرده بود. در این لحظه جوانان گروه گروه شده و هر گروه کنترل محلهای را بدست گرفتند. گروهی از جوانان خشمگین در همان روز اول به سمت ساختمان فرمانداری حمله کردند. خیابان منتهی به فرمانداری را آتش زده و تابلوها و سر در آن را پایین کشیدند. نیروهای امنیتی که متوجه خشم مردم شده بودند برای ساعاتی جرات بیرون آمدن نداشتند، تا اینکه در اواسط شهر خبری منتشر شد. نیروهای مسلح رژیم در میدان جهان به سمت معترضین آتش گشوده بودند. تعداد زیادی زخمی و باز هم شهدای بیشتر. با انتشار این خبر مردم به سمت بیمارستانهای شهر هجوم آوردند.
در این میان در گوشهای از حیاط بیمارستان فجر صحنهی دردناکی دیده میشد. مادر پیر و کهنسال عثمان نادری اولین شهید اعتراضات با پای برهنه و به همراه چند تن از همسایگان خود را به بیمارستان رسانده بود. مادری کهنسال با بدنی نحیف و شکسته، با موهای سفید که از فرط شیون و زاری روسری از سر وی افتاده بود، با چنان درد عمیقی گریه میکرد که همهی حاضران به همراه او گریه میکردند، فریاد میزد که من فرزندم را با یتیمی و در تنگدستی بزرگ کردم، لعنت به سپاه، سپاه کجاست تا آتشش بزنم، چرا پسر من را کشتند؟
صحنههای دردناکی در بیمارستان در جریان بود. همهی ارتباطات قطع بود و خبر دادن به خانوادهی شهدا و مجروحین به دشواری انجام میشد.
در این میان در گوشهای از حیاط بیمارستان فجر صحنهی دردناکی دیده میشد. مادر پیر و کهنسال عثمان نادری اولین شهید اعتراضات با پای برهنه و به همراه چند تن از همسایگان خود را به بیمارستان رسانده بود. مادری کهنسال با بدنی نحیف و شکسته، با موهای سفید که از فرط شیون و زاری روسری از سر وی افتاده بود، با چنان درد عمیقی گریه میکرد که همهی حاضران به همراه او گریه میکردند، فریاد میزد که من فرزندم را با یتیمی و در تنگدستی بزرگ کردم، لعنت به سپاه، سپاه کجاست تا آتشش بزنم، چرا پسر من را کشتند؟ مدام به پسر بچهی خردسال ۶ یا ۷ سالهای اشاره کرده و میگفت این پسر عثمان است، آیا او را نیز باید با یتیمی بزرگ کنم؟ چندین تن از زنان و کادر حاضر در بیمارستان اطراف این مادر جگر سوخته را گرفتند اما درد او التیام نمییافت.
کم کم موج خانوادهها و مردم به سمت بیمارستانها سرازیر شد. هر لحظه تعداد بیشتری از مجروحان به بیمارستانها منتقل میشد.
از همان لحظات اول چند تن اطلاعاتی در بیمارستانها برای ثبت آمار و هویت مجروحین با لباس شخصی در بیمارستانها مستقر شده بودند. با ورود هر مجروحی فورا مشخصات وی به همراه دوستانش ثبت میشد تا در روزهای بعد دستگیر شوند. انتشار این خبر سبب نگرانی مردم شد تا جایی که مجروحین از رفتن به بیمارستان خودداری میکردند و فقط مجروحین بدحال که وضعیت وخیم داشته و خطر مرگ آنها را تهدید میکرد به بیمارستان منتقل میشدند. با این حال تعداد مجروحین آنقدر زیاد بود که امکان کمک رسانی به همه وجود نداشت.
صبح روز دوم گمان میرفت نیروهای رژیم اوضاع را در کنترل دارند. شهر در سکوت باور نکردنی فرو رفته بود. همه جا صد در صد تعطیل بود. با رسیدن روز به نیمه، کم کم تجعات و گروه بندی جوانان باز آغاز شد. در مدت کوتاهی حتی کمتر از یک ساعت دوباره همهی خیابانها و کل شهر سنگر بندی شد. در همه جای شهر نبرد در جریان بود. شبرنگ که میدان اصلی و مرکز شهر است به طور کامل توسط گارد ویژه بسته شده بود. به هیچ کس اجازهی عبور داده نمیشد. هر کس که به نیروهای ویژه نگاه هم میکرد مورد حمله قرار میگرفت. اما این بار اعتراضات متفاوت بود چون مختص مرکز شهر نبود. در مدت کوتاهی کورهی موسوی، میدان جهاد، میدان سرباز، میدان باوه رشی به کنترل جوانان در آمد. رژیم این بار همهی جاشهای خود را به میدان آورده بود، همگی سلاحهای شخصی خود را به همراه آورده بودند، از ترس آنکه شناسایی نشوند سر و صورت خود را پنهان کرده بودند. رژیم جاشهای خود را به محل اعتراضات منتقل کرده و به آنها دستور شلیک داده بود. تعدادی به دستورات با جان و دل عمل کرده و دست به کشتار هم شهریان خود زده بودند اما بیشتر آنها حاضر به تیراندازی نشده بودند به همین دلیل در روزهای بعدی مجبور شدند از شهرهای اطراف نیرو بیاورند. سلاحهای ساچمهای سبب مجروح شدن تعداد بسیاری میشد و با هر بار شلیک محوطهی گستردهای را پوشش میداد. کسانی که با ساچمه زخمی میشدند حاضر به رفتن به بیمارستان نمیشدند چون میدانستند هویتشان ثبت خواهد شد. در بیمارستانها صف طولانی مطابق اتاق عملها ایجاد شده بود، با آنکه پزشکها شبانه روزی مشغول جراحی مجروحین بودند اما به دلیل کثرت آنها گاه تا ۴۰ نفر در صف جراحی بودند.
در این میان جوانان به خوددفاعی روی آوردند. با حداقل آنچه در اختیار داشتند از سنگ و چوب و هر چه در دسترس بود کمک میگرفتند و تعدادی از نیروهای رژیم را روانهی بیمارستانها کردند. نبرد با نزدیک شدن شب شدت گرفت. صدای گلوله از همه جای شهر به گوش میرسید. خشم جوانان دامن اماکن دولتی و پمپ بنزینها را گرفته بود. تمامی بانکها و پمپ بنزینها، خودروی نیروهی رژیم، فروشگاههای سپاه به ویژه فروشگاه افق کوروش که متعلق به سپاه است به آتش کشیده شده بود. جادهی مرز باشماق به طور کامل مسدود شده بود و معترضین به کسی اجازهی عبور و مرور نمیدادند. تعداد کشتهها و مجروحین آنقدر زیاد بود که تعداد آنها از دست مردم در رفته بود و کسی نمیدانست واقعا چند تن گلوله خوردهاند.
نیروهای رژیم از هر سمت به معترضین حمله میکردند، در تمامی خانهها در محلات نزدیک به اجتماعات باز بود تا جوانان بتوانند در وقت نیاز داخل خانهها پناه بگیرند.
روزهای پشت سر هم به همین ترتیب ادامه داشت، نزدیکی ظهر اجتماعات شکل میگرفت و تا اواسط شب مبارزه ادامه داشت. خبر رسانی کاملا مختل شده بود، تعدادی از جوانان هر روز خود را به نقاط مرزی میرساندند تا با استفاده از اینترنت اقلیم کوردستان اخبار و ویدیوهای خود را به جهان خارج مخابره کنند.
سرتاسر ایران به یک زندان بزرگ تبدیل شده بود که کشتار در جای جای آن ادامه داشت. کسانی که در سایر شهرها اقوامی داشتند اخبار ناگواری را بازگو میکردند، گفته میشد جوانرو به خاک و خون کشیده شده است، از کرماشان هم همین خبر به گوش میرسید، در روز سوم بود که گفته شد بوکان هم مورد حملهی شدید قرار گرفته است، همهی اخبار حاکی از آن بود که کشتار در کوردستان، خوزستان، شیراز و اصفهان بسیار گستردهتر بوده است. اما کوردستان و خوزستان بیشتر از تمام ایران زخم خورده بود. نگرانی، خشم، بهت و حیرت همه را فرا گرفته بود، به جز چند کانال ماهوارهای که اخبار را منعکس میکرد هیچ منبع خبری وجود نداشت. واقعیت این بود که هیچ صدای خارجی حامی مردم نبود و یا لااقل اخبار اینطور میگفت.
با کمتر شدن اعتراضات در شهرهای دیگر نیروهای سرکوبگر بیشتری راهی مریوان شد. تمامی کوچه و خیابانها مملو از نیروهای امنیتی و جاشهایی که با خواری سر و صورت خود را پنهان کرده بودند، شده بود. همه جا همچنان تعطیل بود، هیچ خودرویی داخل شهر دیده نمیشد، ورودی و خروجی شهر همچنان کاملا مسدود شده بود، در مغازهها برخی اقلام خوراکی رو به پایان بود، برنج پیدا نمیشد، صف نانواییها طولانی شده بود. وضعیت جنگی سراسر شهر را فرا گرفته بود.