من در هیئت ما شدن! | یادداشت
... جامعهی انسانی در فاجعهبارترین وضعیت تاریخی خود از دوران نوسنگی تا به دوران معاصر بسر میبرد. این فاجعه خود را به شکل بحران ساختار-معنا نشان میدهد ...
... جامعهی انسانی در فاجعهبارترین وضعیت تاریخی خود از دوران نوسنگی تا به دوران معاصر بسر میبرد. این فاجعه خود را به شکل بحران ساختار-معنا نشان میدهد ...
◼️ سالروز شهادت شهیدان والا مقام رفیق آرگش کارزان، روژهات بوکان، تولهلدان سنه، دلوان و اعدام زندانیان سیاسی زانیار و لقمان مرادی و رامین حسینپناهی و چالاک جوانرو و شروان ولات به دست رژیم فاشیستی اسلامی ایران زمینهای گردید برای نوشتن این کوتاه که صد البته توان بازگویی تلاش و ایثار این «من»های شادان که با شادمانی تن و جان خود را در آستان حقیقت و زیست آزاد فدا نمودند، ندارد. کسانی که دوگانه و فاصلهی میان « من » و « تو » را با اهدای تن و جان خود بدل به « ما » نمودند. شهیدانی که شاهد و شهادت دادن به این موضوع که «من در هیئت ما شدن» امری حیاتی و لازم برای رهایی خلقهای جهان است.
این کوتاه در پی قهرمانسازی و اسطورهای نمودن و فراانسانی نشان دادن شهادت و فرهنگ مقاومت نیست. بلکه در پی نشان دادن ماهیت وجودی و هستیشناختی شهادت در کوردستان است.
در جهانی که همه چیز تن است و تن وطن است، همه چیز بر ثقل تن، تنانگی و حفظ آن به هر شیوهایست، بایستی این عصر را عصر صنعت تن و سروری تن بر همهی جنبههای متعالی انسانی و اجتماعی قلمداد کرد. جامعهی انسانی در فاجعهبارترین وضعیت تاریخی خود از دوران نوسنگی تا به دوران معاصر بسر میبرد. این فاجعه خود را به شکل بحران ساختار-معنا نشان میدهد. در این عصر انگار همه چیز به عکس جاذبهی کیهانی میچرخد. جاذبه و قانونی که در بدو تولد کیهان شاهد حضور همیشگی و هماهنگ ماده-انرژی در کنار هم و در یک راستا است. همچون توامانی روان-جسم، حقیقت-واقعیت، ساختار-محتوا که انقطاع یا انفکاک آنها سبب پیدایش انحرافات و بحرانهای بنیادین در نظم کیهانی میگردد.
برخلاف تمام ادعاهایی که متفکران لیبرال و نولیبرال از پیشرفتهای انسانی و علمی دارند و زیر علم این اسطورهسازیها سینه میزنند، پیشرفتی در حوزهی انسانی و زیستی حاصل نشده است. تاکید فراوان سیستم سرمایهداری بر سروری جسم بر روح و ماده بر انرژی و شکل بر محتوا گویای این حقیقت تلخی است که انسان بهجای پیشرفت سیر قهقرایی داشته است. این موضوع دال بر انکار و نادیده گرفتن پیشرفتهای عظیم در حوزهی فناوری و علوم تجربی نمیباشد، بدین معنی است که ما در زمینهی علوم انسانی، فلسفه که مستقیما با زیست و برساخت کیفیت و پیشرفت آزادیهای جامعه انسانی در ارتباط است به نسبت حوزهی تجربی شاهد پیشرفت نبودهایم. نمود این امر حاکمیت دو هزار واندی سالهی فلسفه افلاطون، سقراط و … بر تمام حوزههای علمی،سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و دینی معاصر نمایان است.
زمینهساز و تسریع دهندهی این امر سیستمها و دولتهای سلطهگر است که موجودیت خود را در گرو این دو پارگی ساختار-معنا و تاکید بر اولویت ماده بر انرژی و جسم بر روح و اقتصاد بر فرهنگ و… میبینند. دوران مدرن نمود بارز پیشی گرفتن و سروری جسم و ساختار به تن، معنا و محتوا بر تمام حوزههای زیستی است.
با برجسته کردن تن، شکل ساختها در تمامی حوزههای سیاسی-اجتماعی از جانب شرکتهای رسانهای و تبلیغاتی شاهد کمرنگ شدن حوزهی معنایی و معنوی جامعهی انسانی هستیم. تن همان فرد است و فرد همان جسم است و جسم همان کالاست. کالایی قابل مبادله و ارزش افزوده و با توجه به میزان وفور و فراوانی آن، قیمت آن کم و زیاد میگردد. این کالاشدگی سبب آن شده که با وجود تمام نابرابریها و تبعیضهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و جنسیتی شاهد کمترین مقاومت از جانب فرد و جامعه هستیم. انسان و جامعهی کالا شده به خاطر تکساحتی شدن فکر و حوزهی فکری و عملکردی از توان معنایابی و پویایی در تفکر و ادراکات انسانی بدور است و تنها دستمایه و سرمایهای که دارد تن است، البته تنی بیجان و بسیار لرزان. تنی تکساحتی که لرزان و لبریز از ترسِ فنا و مرگ و به انتها و به پایان رسید و تمام شدن و به انقضاء رسید به شکل هر لحظهای است. مرگ (از میان رفتن و فنای تن) بدل شده است به شبههی همیشه در کمین، برای انسان مدرن که همهی ایدهآل جهانش را تن و نمایش آن میداند. انگار که تمام وجود انسان ساحت جسم است و روان یا جان و حوزهی معنویاش عرصهای زائد است. دلیل این تکساحتی شدن را باید در عدم وجود ساحت معنا و معنویات در فضای زیستی انسان سرچشمه میگیرد.
با “مرگ خدا” و در پی آن “مرگ انسان” که متعالیترین دستاوردهای تاریخ انسانی بودهاند، انسان با خلاء و سرگشتگی در فلسفه و معنادهی به پیرامون مواجه است. تمام هم و غم بشر، از سپیدهدمان طلوع انسان تاکنون، معنادار نمودن و معنادهی به هستی و گیتی بوده است تا بتواند حضور قاطع خود را بر جهان به نمایش بگذارد. باید دانست که خدا و انسان هر دو دست یافتههای ذهن معنامند انسان-جامعه با هدف برساخت جامعهای معنامند هستند. خدا در واقع همان جامعه و باید ونبایدها و دغدغه و خواستها و آمال و آرزوهای آن است. بیمعنا نیست که ٩٩ صفت خداوند، ٩٩ ویژگی است که بشریت برای گذار از ضعفهای خویش به آن متوسل شده است. در دوران مدرن با مرگ ناظر و منظر (خدا-جامعه- ناظر) ما جز با انسان و بافتی تودهوار و تنی خالی از جان روبرو نیستیم. برآیند این مرگ، طلوع خدا و دینی دیگر با نام فرد و فردگرایی است. در این میان رسیدن به نیروانا، فنا فیالله و جامعهی آزاد به شکل کوششی عبث جلوه داده میشود. روند تاریخ اثبات کرده که انسان جستجوگر (انقلابی) با وجود بحران دائمی ساختار-معنا و تضاد میان روح-جسم که متولد دورانِ تمدن است، کماکان در پی حقیقت و رسیدن به معنایی برای ماهیت وجودی خود است. بدین خاطر فقدان حیات معنامند و آزاد را با فدای جسم خود در راه برساخت آنها بیان میکند.
با تعریف جان بیتن و تن بیجان ما در دور باطل نظریهپردازی ایدهآلیسم و ماتریالسم گرفتار میشویم. برای رهایی از این گرداب با قبول ماهیت وجودی تغییر توامان تن-جان و گرامی داشتن تن و جان خندان و شادان در راه رسیدن به حقیقت و معنا جستجوگری و انقلابی و فدایی بودن امر مهم است. سیستمی که خود را سرآمد و پایان تاریخ انسانیت میپندارد با مبنا قرار دادن تن، شکل و خشکانیدن سرچشمهی روان و جان با حرص و طمعی پایانناپذیر در پی کسب بیشینه سود از تن و جسم انسان است. نمود بارز این امر برساخت دولت-ملت های تمامیت واه و انحصارگر است که تمامی حوزههای زیستی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جوامع را، همچون هیولای افسانهای (لویاتان)، بلعیدهاند. تمامی هدف سرمایهداری و دولت- ملتهای موجود در جهان، جدای از نام و عنوان دهان پرکن دمکراسی و انسانگرایی که آنان ادعای آن را دارند، چیزی جز به ابتذال، انحراف و انحطاط کشاندن جامعهی انسانی نبوده که در عرصهی فرهنگی این پروسه را به طریق به ابتذال کشاندن سینما و بیمحتوا گرداندن ادبیات و هنر به انجام میرسانند. این امر دست یافتنی نیست مگر با بهرهگیری از سهگانهی بالا و تعمیم آن در تمامی حوزههای حیات انسانی برای از میان بردن حیات آزاد انسان-جامعه. اما انسان و جامعهی انسانی در پی معنا، درست در مقابل و در تقابل با چنین ساختار و ذهنیت ضدانسانی و اجتماعی قرار دارد. در طول تاریخ انسانی و بخصوص دوران معاصر شاهد بزرگترین قیامها و انقلابات با هدف مقابله و دفاع از ارزشهای مادی و معنوی خود در برابر اپیستمه و نظام ابتذال و قدرت جهانی داشتهاند. بنابراین قیام و ایستادگی در برابر چپاول و غارت جامعهی انسانی، فداکاری و ایثار را الزامی میگرداند.
شهید، گواهی (شهادت) میدهد که در جامعهای که با خلاء معنا و حقیقت روبرو است با ایثار و مبارزه، تن- جان خویش، دگرباره زیست انسان را میتوان معنادهی و بازتعریف نمود. در عصر مدرنیتهی سرمایهداری یا دوران تعالی تن و تنانگی چه نیک و زیباست فدا کردن تنی که جان را در بند ابتذال نگاه داشته است (همانند قفس آهنی پوپر) و شهید کسی است که میبیند و میداند باید پیشمرگ و فدایی جامعه و خلق خود شود تا شهادت دهد که این از جانگذشتگی راه حقیقت و آزادی را برای جامعه نمایان و روشن مینماید.
شهید، کلمه و یا قهرمانی دستنیافتنی و متافیزیکی نیست که فرای باورها و قدرت انسانی و اجتماعی است. شهید، انسانی انقلابی، جستجوگر، تحولخواه، تسلیمناپذیر و عدالتخواه که به مرتبهی خودآگاهی دست یافته است. در حقیقت انسانی که به مرتبهی سوژهگی برسد، در راه رسیدن به اهداف والای انسانی و پیشرفت آن از هیچ هزینهای واهمه ندارد. انسان آگاه و سوژه شده به این نکته واقف است که برساخت جامعهی انسانی برابر که هم تن و هم جان در تعادل و آرامش باشند و تضادهای طبقاتی، جنسیتی و نژادی وجود نداشته باشد، موضوعی حیاتی و ضروری است. ضرورت آن به این دلیل است که نه طبیعت و نه انسان و نه اجتماعات انسانی و حیوانی توان تحمل استثمار و بهرهکشی وحشیانه و به دور از خرد موجود را ندارند. انسانی که این موضوع را درک نماید راهی جز مقابله، مقاومت و انقلاب نمودن در برابر سیستم ضدانسانی موجود را ندارد؛ البته استثناهایی هم وجود دارند کسانی که تنها در وادی سخن اقدام به محکوم کردن شرایط زیستی فاجعهبار موجود هستند. این اشخاص حرافانی بیش نیستند که جز غرولند کردن توان هیچ کاری ندارند. انسان سوژه شده هم در عرصهی فکری- ذهنی و هم در حوزهی عملی- اجرایی بهصورت همراستا و همسو و همپوشان عمل میکند. چنین انسانی نمود بارز توامانی فکر و عمل( پراکسیس) است. رسیدن به مرتبهی سوژهگی سخت و پرهزینه است. دلیل هزینه بالای آن در جنگ و ستیزی است که رژیمهای سرمایهداری ضدانسانی در جهان با جوامع و انسانهای سوژه شده دارند، نهفته است. انسان سوژه شده میداند با کسب آگاهی و پیوند دادن تن- جان یا همان روح- جسم و فکر- عمل درون- برون علیه نمودها و نمادهای ساختاری و ی جهان سود و قدرتمحور و تمامی خدموحشم تارکپرست آنان در کنج عبادتگاهها و ژنرالها و ارتشهای پوشالیشان و جادوگران رسانهای و شرکتهای تبلیغاتی آنان اعلام قیام نموده است.
فرد و جامعهای سوژه شده و خودآگاه، همیشه و در هر زمان و مکان «آری گوی» است. انسان آری گوی آگاه است که زیستش در جهان موجود که بنیانهای تمدنی آن بر محور نابرابری طبقاتی و جنسیتی و تخریب و غارت زیستبوم و نادیده گرفتن و فقر شدید (فقر نود درصد مردم جهان و تجمیع ثروت همهی جهان در دستان ده درصد از مردم) بنا شده است، تراژدی و در نهایت تحمل و خاموش ماندن در مقابل آن خیانتی بزرگ به انسانیت و کیهان است. انسان آری گوی با آگاهی بر تراژیک بودن جهان موجود به جای رد و پناه بردن به آغوش ابتذال و پوچانگاری با تمام قدرت به «جهان آری» میگوید. آری، رسا و بلندقامتی که از ارادهای آزاد و عشقی سرشار به کیهان و جهان سرچشمه میگیرد. عشقی که تغییر در راستای عدالت و حیات برابر و آزاد را جدای از رنگبندیها و شکلبندیهای موجود برای تمامی جهان انسانی و کیهان خواستار است. انسان آری گوی یک ساختارشکن(دیکانس) است که همراستا و همزمان با آن برسازنده نیز است؛ برسازندهی جهان نو و بدور از تبعیض. انسان آری گوی به نوعی از بلوغ و استقلال فکر- عمل دست یافته است یعنی جهان برون و درون خود را شناخته و در پی از میان بردن تضادهای این دو جهان گام برمیدارد. انسان آگاه و آری گوی به لحاظ روانشناسی دارای شخصیتی که به آن «من خندان» میگویند، میباشد. «منی» که شادان و مهرورز و عاشق است. من خندانی که بیدریغ و بدون در نظر گرفتن سود و لذات کوچک خود، تن- رواناش را در خدمت خیر عامه قرار میدهد. سوژهای است که بهرهمند از منی خندان(عشق) و آگاه ( حقیقتجو) است. به نظرم با چنین پیشفرضی میتوان به ماهیت وجود و پسِ پشت گفتهی پرمعنای رهبر آپو دست یافت، مبنی بر اینکه «حقیقت، عشق است و عشق، زیستن آزاد». من خندان و آری گوی در راستای کشف و برساخت زیستی آزاد و عاشقانه گام مینهد؛ یعنی کسب لذات کوچکش را در گرو به وجود آمدن و برساخت لذات بزرگ.
اجتماع پیرامونش میبیند. به قول شاملو من در هییٔت ما شدن» و درد انسان بودن در مجموع انسانی با شخصیتی راسخ و انقلابی را برمیسازد که در مقابل سیستمها و افراد ظالم برمیخیزد.
در طول تاریخ ما با اشخاص و ملتهایی روبرو میگردیم که آگاه و آری گو و من شادانی داشتهاند. ملت کورد از جمله ملتهایی است که به لحاظ روانشناسی اجتماعی دارای شخصیتی شادان و آری گوی است. طرح ساخت این موضوع را باید در فرهنگ استوار و نیرومند باقی مانده در ادبیات زیستی و اجتماعی کوردها جستجو نمود. ما به اختصار به این ادبیات و فرهنگ که بیشتر آن شفاهی و سینه به سینه است، فرهنگ زاگرسی میگوییم. زاگرس اولین مکان و سکونتگاهی است که در آن انسان هموساپینس تمرین اجتماعی شدن و تعاملات و رواداری بیناانسانی را آموختند. بحث در این مورد در این کوتاه نمیگنجد و باید آن را در مجالی دیگر مورد بررسی قرار داد. اما به کوتاهی میتوان بیان کرد که به خاطر بقا و انتقال فرهنگ زاگرسی که خود را بر محور آزادی و عشقورزی و تعامل سازندهی میان انسان، محیطزیست و کیهان تعریف و سازمان داده است، کماکان از جانب تمدنهای اقتدارگرا و مرکزگرای پیرامون خود همانند سامیها و اورال-آلتایها و پارسها که تمایل شدیدی به اقتدارگرایی مخرب داشتهاند مورد تهاجم و تجاوز قرار گرفته است. البته مقولهی مقاومت و خیانت در طول تاریخ انسانی وجود داشته و دارد؛ اما کوردها به واسطهی آنکه جزو اولین و قدیمیترین جوامع دوران نوسنگی هستند و دستیافتها و نوآوریهای مادی و معنوی بسیاری را به جامعهی جهانی اهدا نموده است، فرهنگ مقاومت و آزادیطلبی بدل به بنساخت زیستی و فرهنگی ملت کورد گردیده است. در مطالعهی تاریخ کوردستان با حجم عظیم و گستردهای از مقاومت، قیام و شهادت روبرو میگردیم. مقاومت در برابر آشوریها، اورارتو، پارس، اعراب و در دوران معاصر قیام و مقاومت در مقابل تهاجم حکومتهای استبدادی و فاشیستی ایران و ترکیه و امپریالیسم جهانی و هیولای برساختهی مدرنیته یعنی دولت اسلامی عراق و شام (داعش) گوشهای از این فرهنگ مقاومت هستند. اهدای هزاران شهید در راه آزادی، نماد و نشان عینی و بیرونی فرهنگ آری گوی و شادان به جهان است. مقابله، مقاومت و انقلاب در برابر حکومتهای فاشیستی ایران و ترکیه خدمتی بزرگ به انسانیت است. دختران و پسرانی جوان که پایکوبان و چوپیکِشان با رقص و شادی زیبای کوردی در هیئت منی شادان با رژیمهای واپسگرا و ضدانسانی ترکیه، ایران و داعش که نماد ایستایی و مرگ و تاریکی هستند، میجنگد. اگر گروه و یا فردی جنگها و قیام های تاریخی صورت گرفته در میان خلقهای جهان و بخصوص خلق کورد را صرفا به جنگ میان دو قوم و یا دو مذهب تقلیل دهد، سعی در به انحراف کشاندن حقیقت تاریخی دارد. جنگهای روی داده از گذشته تاکنون جنگ میان دو ایدئولوژی بسیار کهن در طول تاریخ انسانی است. تفکر و ایدئولوژی که بر محور آریگویی و آزادیطلبی و تعادل و تعامل انسان- حیوان، خاک، جهان و به شکل «من» شادان و آریگوی خواهان گسترش این فرهنگ در جهان است و طرف دیگر اقتدارگرایی، کالاشدگی، بردهداری، ایستایی و تبعیض و نابرابری و عدم پویایی را به اشکال لوکس و دلفریب تبلیغ و اشاعه میدهد، میباشد.◻️